خاطرات عروسک کوچولو
دست نوشته های دختر عروسکی
درباره وبلاگ


به خاطرات عروسک کوچولو خوش امدید من انیسا هستم،متولد8/6/1378 امیدوارم ساعات خوشی رو در این وبلاگ سپری کنید دوستان عزیز خوشحال میشم منو با نظراتتون همراهی کنید.



کد ساعت -->
نويسندگان
عروسک کوچولو

آرشيو وبلاگ
شهريور 1391


آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
یک شنبه 24 / 6 / 1391برچسب:, :: 15:45 :: نويسنده : عروسک کوچولو

دوستای خوبم اینم یه داستان دیگه فعلا...

دانشجويي پس از اينكه در درس منطق نمره نياورد به استادش گفت: قربان، شما واقعا چيزي در مورد موضوع اين

درس مي دانيد؟

استاد جواب داد: بله حتما. در غير اينصورت نمي توانستم يك استاد باشم. دانشجو ادامه داد: بسيار خوب، من

مايلم از شما يك سوال بپرسم ،اگر جواب صحيح داديد من نمره ام را قبول مي كنم در غير اينصورت از شما مي

خواهم به من نمره كامل اين درس را بدهيد.

استاد قبول كرد و دانشجو پرسيد: آن چيست كه قانوني است ولي منطقي نيست، منطقي است ولي قانوني

نيست و نه قانوني است و نه منطقي؟

استاد پس از تاملي طولاني نتوانست جواب بدهد و مجبور شد نمره كامل درس را به آن دانشجو بدهد.

بعد از مدتي استاد با بهترين شاگردش تماس گرفت و همان سوال را پرسيد و شاگردش بلافاصله جواب داد: قربان

شما 63 سال داريد و با يك خانم 35 ساله ازدواج كرديد كه البته قانوني است ولي منطقي نيست. همسر شما يك

معشوقه 25 ساله دارد كه منطقي است ولي قانوني نيست و اين حقيقت كه شما به معشوقه همسرتان نمره كامل

داديد در صورتيكه بايد آن درس را رد مي شد نه قانوني است و نه منطقي !! 

 

 
یک شنبه 24 / 6 / 1391برچسب:, :: 15:40 :: نويسنده : عروسک کوچولو

 دوستای خوبم سلام براتون یه داستان جدید گذاشتم خیلی قشنگه

امیدوارم دوست داشته باشین

جوانی می خواست زن بگیرد به پیرزنی سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند. پیرزن به جستجو پرداخت، دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد

وگفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد.

جوان گفت: شنیده ام قد او کوتاه است

پیرزن گفت:اتفاقا این صفت بسیار خوبی است، زیرا لباس های خانم ارزان تر تمام می شود

جوان گفت: شنیده ام زبانش هم لکنت دارد

پیرزن گفت: این هم دیگر نعمتی است زیرا می دانید که عیب بزرگ زن ها پر حرفی است اما این دختر چون لکنت زبان دارد پر حرفی نمی کند و سرت

را به درد نمی آورد

جوان گفت: خانم همسایه گفته است که چشمش هم معیوب است
 
پیرزن گفت: درست است ، این هم یکی از خوشبختی هاست که کسی مزاحم آسایش شما نمی شود و به او طمع نمی برد

جوان گفت: شنیده ام پایش هم می لنگد و این عیب بزرگی است
 
پیرزن گفت: شما تجربه ندارید، نمی دانید که این صفت ، باعث می شود که خانمتان کمتر از خانه بیرون برود و علاوه بر سالم ماندن، هر روز هم از
 
خیابان گردی ، خرج برایت نمی تراشد

جوان گفت: این همه به کنار، ولی شنیده ام که عقل درستی هم ندارد
 
پیرزن گفت: ای وای، شما مرد ها چقدر بهانه گیر هستید، پس یعنی می خواستی عروس به این نازنینی، این یک عیب کوچک را هم نداشته باشد.

 

 

 

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد